ديدي برنقد و منتقد
ارسالي شامل سالار ارسالي شامل سالار


چرا نقد ادبي در جامعه فرهنگي ما چنين ضعيف و مريض احوال است؟ چرا نه نقد شوندگان منتقدان را دوست دارند, نه منتقدان نقد شوندگان را, نه حتي منتقدان منتقدان ديگر را؟ چرا همه از نقد گريزانند, بيزارند, نسبت به آن حساسيت دارند؟
آيا علت اين است كه منتقدان ما در خدمت ايدئولوژي ها بوده اند, يا مرغوب غرب بوده اند, يا مرعوب مد روز بوده اند؟
يا علت اين است كه ما مكتب ملي نقد نداشته ايم, يا محروم از منتقد- نظريه پردازان وطني بوده ايم؟
به نظر من, اين ها همه علائم و عوارض گونه اي بيماري مزمن ,خطرناك و ظاهرا درمان ناپذير هستند, و پوسته سر بسته زخمي عميق و كاري, و نه ريشه هاي بيماري روان فرهنگ ما نژند و بيمار است و پيكر سرطان گرفته اش مريض و عليل, رو به موت است و در حال احتضار.از چنين موجود محتضري چطور مي توان انتظار داشت كه يكي از اجزايش (وجدان نقادش) سالم باشد و پويا,بالنده باشد وپيشرو؟
تنها نقد داستان در جامعه فرهنگي ما بيمار و ضعيف نيست, نقد شعر نيز همين طور است,نقد هنري نيز حال و روزي بهتر ازاين ندارد, و نه تنها نقد ادبي- هنري چنين مفلوك و معلول است, بلكه نقد علمي, فلسفي, اخلاقي و اجتماعي قوي,اصيل و سالمي هم نداريم. آنچه به نام نقد هست,اغلب كاريكاتور مضحكي از نقد است, شبه نقدي است به شدت عوام زده و عاميانه, فرصت طلبانه, كليشه اي, بدون پايه و اساس علمي- منطقي , پر از نان به نرخ روز خوردن ها , نان به يكديگر قرض دادن ها ,بده بستان هاي پشت پرده , يا هتاكي و پرخاشگري چرا؟

پاسخ برميگردد به عقب ماندگي و رشد نيافتگي فرهنگي ما, و فقدان فضاي علمي- فرهنگي سالم, آزاد و پويا. فضاي فكري- فرهنگي جامعه ما به شدت از كمبود اكسيجن و تراكم غليظ آلاينده هاي مسموم كننده و خفقان آور رنج مي برد, فضايي است آكنده و آلوده به تنگ نظري ها,كوتاه بيني ها,كم ظرفيتي ها, خود عقل كل پنداري ها و خود محور بيني ها. در اين فضاي بسته و آلوده, فرهنگ مداران ما اغلب فاقد روحيه نقد پذيري هستند, اغلب كم تحمل, بي طاقت, بي ظرفيت و پرخاشگرند. با كوچكترين انتقادي از كوره در مي روند, آشفته مي شوند, عصبي مي شوند, مي خواهند گريبان ناقد را بگيرند و نقدش را با مشت و لگد پاسخ دهند و به گمان خود حقش را كف دستش بگذارند, كه چرا جسارت كرده و به خود اجازه نقد كردن داده است. انتقاد را چيزي در رديف توهين و دشنام و تحقير مي شمارند و در صدد انتقام جويي و ضربه زدن متقابل بر مي آيند. آن را سلاحي در رديف چوب و چماق مي دانند و در مقابلش به چوب و چماق متوسل مي شوند نه قدرتمندان تحمل نقد را دارند, نه ضعيفان, نه اهل هنر و فرهنگ, نه بي هنران و بي فرهنگان, نه عاقلان و نه جاهلان, نه مدعيان اخلاق و فضيلت و نه بد اخلاقان, حتي منتقدانمان هم نه تنها اغلب خود نقد پذير نيستند, و نقد گريز و نقد ستيزند,بلكه با نهايت افسوس, در كار نقد كردن نيز كم تحمل و بي طاقتند .
پس به جاي آن كه بگوييم هيچ نويسنده اي هيچ منتقدي را دوست ندارد, بهتر است چنين بگوييم كه در جامعه فرهنگي ما اكثريت مطلق افراد نقد شدن و نقد پذيرفتن را دوست ندارند .
چون كسي نقد شدن را دوست ندارد, پس نقد هم در اينجا رشد سالم و طبيعي خود را پيدا نكرده است و مرزهاي آن با هتاكي, پرده دري, رسوا كردن و بدنام كردن مشخص نشده است .
آيا منتقدان ما خود , نقد شدن را دوست دارند؟ آيا نقد را به عنوان علم , درست مي شناسند و به موازين و اصول آن آگاهند؟به اسلوب ها و شيوه هاي آن واقفند؟ آيا در نقد كردن منصف و بي طرفند؟ آيا بردبار و شكيبا هستند؟ آيا دقيق و تيزبين هستند؟
اغلب منتقدان ما نقد را به مفهوم كوبيدن و خورد كردن طرف, يا ابزاري براي از ميدان به در كردن نقد شونده بيچاره, يا چماقي براي كوبيدن بر سر او مي دانند, نقد نزد اينان ابزار غرض ورزي,وسيله اي براي تسويه حساب هاي شخصي, و سر جاي خود نشاندن مدعيان و محاكمه و محكوم كردن مخالفان است.نقد نزد اينان وسيله اي است براي خالي كردن عقده ها, شمشميري آخته براي تاختن بر حريف, كاردي بر گلو يا چماقي بر سر اونقد نياز به مفاهمه دارد, بايد مكالمه اي باشد منصفانه,بي طرفانه,حقيقت پژوهانه, موشكافانه و خالي از غرض ورزي ها و حب و بغض ها با اثري(اعم از فكري,ذوقي, هنري,ادبي, نظري ,علمي ونظاير آن) و صاحب اثر و مخاطبان اثر. نقد ديالوگي است براي بررسي تضادهاي دروني يك چيز (در نقد ادبي اين چيز اثري ادبي است.), مكاشفه اي است به منظور كشف جريان هاي دروني اثر, لايه هاي پنهان آن, تاًويل هاي مضمر در پس پرده هاي پشت در پشت آن , نشان دادن ضعف ها و قوت هاي اثر, بررسي عوامل درگير شونده و درگير كننده در دل آن , شناختن و شناساندن لايه هاي دروني آن,راه بردن به اعماق هزار دهليز پيچ در پيچ آن, باز كردن گره هاي كور و عقده هاي در هم پيچيده اش,شناخت عوامل گوناگون اثر, از جمله قالب شناسي, ساختار شناسي, سبك شناسي, روان شناسي,جا معه شناسي,تبارشناسي,تيره شناسي و مردم شناسي اثر و اما در جامعه ما بر اثر فقر فرهنگي و پايين بودن سطح فرهنگ حقيقي, به جاي آن كه نقد بر مبناي تفاهم و مفاهمه شكل گيرد و پايه اي باشد براي تفاهم بيشتر, همدلي و درك عميق تر, اغلب نقد بر مبناي سو ء تعبيير و بد فهمي يا غرض ورزي شكل مي گيرد و به منازعه,مكابره و مخامصه تبديل ميشود .
پس مشكل اغلب ما, دوست نداشتن منتقدان نيست بلكه دوست نداشتن نقد و انتقاد است و در اين دوست نداشتن نقد, اكثريت مطلق جامعه از نويسنده و منتقد گرفته تا ساير اقشار وگروه هاي اجتماعي مشتركند.اين دردي است مشترك و بيماري همه گير اجتماعي حاد و خطرناك .


ستايش وسرزنش درنقد

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی؟
روندی که در آن اندیشه، پیله توضیح و توجیه واقعیات را شکافته، خود را از بند آن و سایر بند ها می رهاند و به فراهم آوردن مجموعه ای از شرایط دست می زند که منجر به تغییر واقعیت های عینی و ذهنی جهان می شود، اگر چه خود از دل همین مجموعه و نطفه ها و جوانه های دگرگون سازنده و دگرگون شونده آن برخاسته است، مرحله ای اساسی در تفکر بشری است که می توان به سادگی آن را با عنوان « نقد» معرفی کرد، همان مرحله ای که آن را « تئوری دگرگون ساز» یا « انتقاد تئوریک» برای اصلاح « پراتیک دگرگون ساز» نیز نامیده اند. با این تعبیر عمده ترین حربه نظری برای تغییر جهان « نقد» است. نقد به روش های مختلف می کوشد تا به توضیح واقعیت اکتفا نکند ، خود را از چهارچوب تنگ و بسته و حقیر آن بالاتر بکشد ، در ورای آن مسیر گذار تکامل تاریخی را ببیند ، گرایش های رشد یابنده و نطفه های بالنده ی آن را دریابد ، خود را تا آن حد ارتقا دهد و به دنبال خویش ، مجموعه واقعیت را نیز ارتقا دهد و زایش و رویش آن را آسان تر و تند پو تر سازد، و انتقاد تئوریک از واقعیت را به دگرگون سازی پراتیک در آن بدل سازد. بنابراین چنین مرحله ای از تفکردرون مدار بسته و مسیر بن بست باطل دور نمی زند و دور خودش نمی چرخد و به خودش هم ختم نمی شود، بلکه وظایفی را نیز بر خود هموار می کند که برای آن ها تنها یک ابزار وجود دارد: عمليه بنابراین چنین مرحله ای از اندیشه و تفکر می تواند « در ارتفاعات اصول» به دگرگون سازی نظری و عملی دست یابد و واقعیت را ارتقا بخشد. پس نقد با آن که از درون پوسته توضیح و تعبیر جهان و از دل واقعیت موجود بر می آید و ادامه منطقی و تاریخی مرحله مقدماتی و سرچشمه خود است، اما پا را از این حد فراتر گذاشته و تا ایجاد شرایط ذهنی برای دگرگونی بنیادی و برآورد ظرفیت نیروها و گرایش های گوناگون پیش رونده و بازدارنده و مهیا نمودن زمینه هایی که در لحظه مناسب دگرگونی ، تعادل نیروها را به سود جهات مترقی سوق دهد و اتخاذ برنامه های دوربرد و کوتاه برد مناسب، به حرکتش ادامه می دهد .

خصلت گذار از وضعیت فعلی واقعیت به آینده آن، بارزترین و مهم ترین خصلت نقد است، و نقد اگر چه به شیوه های گوناگون با ارزش های نسبی متفاوت به واقعیت نگریسته است و در هر شکل بروز خود تا حد معینی از پس وظایف ماهوی خود برآمده است، و به خاطر همین خصلت برجسته شایسته ستایش و قدردانی است و درست به همین دلیل، چنین گفته شده است که « به محض این که انتقاد به صورت مساله راستین انسانی در می آید، در این هنگام است که در خارج از وضع موجود قرار می گیرد» و در رابطه با همین جنبه مترقی و دگرگون ساز نقد است که آثار بزرگان اندیشه نوپو و دگرگون ساز را سرشار از جنبه های نقد آميز نظری و عملي می بینیم .
اما آیا گستره نقد یکپارچه و همگون و یگانه است؟ پاسخ منفی است و ما در این گستره دو مرحله به طور کیفی متمایز و مشخص را می توانیم تشخیص دهیم: نقد نظری - نقد پراتیک

الف- نقد نظری
این نقد مربوط به آن مرحله از سیر تکامل اندیشه و آن وهله از شرایط تاریخی است که زمینه های ایجاد دگرگونی در واقعیت و فرارویی آن فراهم آمده است، ولی به دلایل پیچیده گوناگون ، هنوز گسست کامل و قطعی از آن انجام نگرفته است و آگاهی ضرور به ضرورت آگاهی برای ایجاد چنین دگرگونی بنیادینی پدید نیامده است. در این صورت نقد نظری خواهد بود و آن چه مورد انتقاد چنین نقدی است پایه های نظری و تجلیات فکری و ذهنی مجموع رویدادها و پدیده های جهان است و از این رو بیشترین تمایل و عمده ترین گرایش نقد نظری، دگرگونی مبانی فکری و عقیدتی است که گرد واقعیت هاله بسته است .
نقد نظری به بررسی انتقادی یک مجموعه یا سیستم نظری- عقیدتی- فکری - فلسفی - ایدئولوژیکی می پردازد و می کوشد که از راه بررسی ویژگی ها و گرایش های گوناگون و نقاط قوت و ضعفش به ارزیابی آن بپردازد و راهی برای حل تضادها و تناقضات و انقطاب های آن بیابد. این نقد، خود دارای دو شکل بروز و برخورد از بیخ و بن متفاوت است

شکل اول- در این شکل ، به سیستم نظری از درون آن و بر اساس مناسبات و روابط داخلی آن برخورد می شود، مشخصات درونی آن طرف توجه قرار می گیرد، و توجه چندانی به پیوند های عمیق و همه جانبه و بنیادی آن با پایه های عینی و بیرونی اش نمی شود. از این رو چنین نقدی یا به شیوه های لمی(آپریوری) متوسل می شود و یا به جای برخورد دقیق انتقادی به بیماری غلبه جویی مبتلا می گردد و می کوشد که از راه کنار گذاشتن و حذف یک سیستم نظری و جانشین کردن آن با سیستم نظری دیگر، بر آن فایق آید. به عنوان نمونه فوئر باخ با سیستم فلسفی هگل چنین برخوردی کرده است: انتقاد از یک سیستم نظری از راه ا بطال آن و سیستمی دیگر را جانشین آن نمودن و این را برای تغییر دادن واقعیت کافی دانستن! چنین است خصلت برجسته این شکل نقد نظری که متاسفانه دیرزمانی بر عرصه نقد حاکم بوده است. فرزانه ای خردمند در باره چنین نقدی تمثیل جالب و آموزنده ای بیان کرده است: مردی، روزگاری، فکر می کرد که آدم ها فقط به این جهت در آب غرق می شوند که گرفتار اندیشه ثقل هستند و بنابراین فکر می کرد که اگر این تصور را از سر به در کند، دیگر فراسوی هر گونه خطر غرق شدن قرار می گیرند. به همین دلیل آن مرد تمام زندگی خود را صرف این مبارزه دن کیشوت وار و بی ثمر، و مسخره با این پنداشت کرد،اما این شکل نقد نظری نیز در مقیاس تاریخی و منطقی دارای ارزشی، هر چند محدود است و به عنوان حلقه ای ضروری از سیر تکامل اندیشه قابل تامل و تدقیق است. زیرا هر بررسی پیگیر و عمیق از واقعیت و هر تحلیل انتقادی همه جانبه و کامل همواره نیازمند این است که ابتدا پوسته ها را کنار بزنیم، و نظریاتی را که اطراف آن ، به درست یا نادرست، روییده، و روی آن را پوشانیده است، بشکافیم و مورد تحلیل انتقادی قرار دهیم تا بتوانیم به خود واقعیت دست یافته و آن را مورد نقد قرار داده، دگرگونش سازیم و چنین ضرورتی می تواند توجیه کننده ارزش محدود و نسبی و مشروط این شکل نقد نظری گردد. خلاصه آن که هر برخورد کامل و پیگیر با واقعیت به منظور دگرگون سازی آن ، همیشه به نوعی نیازمند چنین مرحله ای است و این مرحله نیز بدون چنان ادامه و دنباله ای به طور کلی فاقد ارزش است: « نقد گل های خیالی را از زنجیرها بر می گیرد تا نه این که انسان زنجیرها را بدون پندار و دلداری تحمل کند، بلکه برای پاره کردن زنجیرها و گردآوری گل های زنده، چنین می کند .


شکل دوم- در این شکل عملکرد اساسی چنین است که یک سیستم نظری را از راه بازگرداندن و ترجمان آن به پایه های عینی و زیر بنایی اش مورد انتقاد قرار داده، می کوشیم تا شیوه ای برای حل آن مسائل و تضادهایی که در واقعیت موجود است و بازتاب آن در سیستم نظریات تجلی یافته، جستجو کرده و آن را از این طریق دگرگون ساز یا دگرگون شونده کنی، و بنابراین در این شکل نقد نظری اگر چه به ظاهر این سیستم نظریات است که مورد انتقاد قرار می گیرد، اما واقعیت آن است که پایه های واقعی و عینی آن هدف حمله نقد هستند و نقد یقه(گريبان) آن را گرفته و با آن دست به یقه شده است. این نوع نقد نظری دارای ارز شی والا و عالی است و استفاده کامل و آگاهانه و پیگیر از آن می تواند زمینه مناسب برای رشد و تشکل یک جریان فکری مترقی و دگرگون ساز گردد. وقتی که گفته می شود : « ... جامعه ... جهان آگاهی وارونه را ایجاد می کند، زیرا که جهان وارونه است» یا « وظیفه فلسفه ای که در خدمت تاریخ است، در وهله نخست این است که ، پس از آن که پیکر مقدس از خود بیگانگی انسان عریان شد، پیکر نامقدس از خود بیگانگی را برهنه کند.» یا وقتی که از تمثیل تاریکخانه استفاده می شود و گفته می شود : « اگر در همه ایدئولوژی ها ، انسان ها و روابطشان ، چنان می نماید که گویی روی سر خود ایستاده اند، یعنی همان گونه که در یک تاریکخانه نمودار می شود، این نمود از روش زندگی تاریخی آن ها نتیجه می شود، یعنی دقیقاً از همان جا ناشی می شود، که واژگونی چیزها روی شبکیه چشم، وابسته به چگونگی طبیعت چشم است.» از موضع چنین نقدی حرکت شده است این شکل نقد نظری همان گونه که اشاره شد دارایی ارزشی بس والا و بی همتا است و می تواند در جای خود تاثیر فراوان در روند دگرگونی واقعیت و جستجو و یافتن زمینه ها و نیروها و امکانات بروز و تجلی این دگرگونی داشته باشد، منتها چنین نقدی نیز هنوز به تنهایی ، و به خودی خود، کامل نیست و گامی دیگر لازم است تا به آستانه نوزایی واقعیت برسیم. گام بعدی کدامین است؟


ب- نقد پراتیک
این نقد مرحله تکامل یافته تر نقد است و خود واقعیت را هدف نقد و انتقاد قرار می دهد و می کوشد که آن را دگرگون سازد. اگر نقد نظری را جهت حرکت نقد بدانیم، نقد پراتیک مسیر و راستای آن خواهد بود و نقد نظری وقتی کامل می شود که این حرکت به نقد عملی منتج و منجر شود و در مجموع مقدمه ای گردند برای دگرسازی پراتیک جهان. و جالب این جاست که همه ناقدان اندیشمند و بزرگ تاریخ نقد جهان ابتدا از نقد نظری شروع کرده اند و سرانجام به نقد پراتیک رسیده اند .
نقد پراتیک به واقعیت می پردازد و مستقیماً بر او می تازد تا بنیادش را بر اندازد و بر مبنای ریشه های زنده و رشد یابنده آن بنیادی نوین بسازد. این نقد می کوشد تا ماهیت، مکانیسم، تضادها، گرایش های اصلی و فرعی واقعیت تحول یابنده را بشناسد و امکانات و سیر رشد آتی آن را برآورد کند، و راه حل اساسی برای دگرگون ساختن آن را تشخیص بدهد و کانالیزه کند، و همانند کاتالیزوری در جهت تسریع روند رشد آن وارد عمل شود. نقد عملی نیز دو شکل اساساً متفاوت دارد .
شکل اول- این نوع نقد از راه غلبه کردن بر سیستم واقعیت و « صاف و ساده » کنار نهادن آن، می خواهد جهان را تغییر دهد، اگر هم اینجا نشد، به « آنجا» پناه می برد، به جزیره « اوتوپیا» ، یا به مدینه های فاضله و ناکجا آباد ها، تا بهشت برین و مینوی آرمانی خود را در عالم وهم و بر مبنای خیال و رویا بنا کند. این نقد می کوشد با یک حکم قاطع و قدر قدرتانه، واقعیت عینی را باطل کند و به جای آن ذهنیات و تصورات ایده آل خود را بنشاند و به این طریق کار دگرگونی جهان را فیصله بخشد و به سرانجام برساند، و بعد از آن ، چشمان خود را ببندد و در عالم خیال سیر اعلی علیین نماید: ذهنیات و تصوراتی که « به محض کشف فقط باید از بر شوند، تا جامه عمل بپوشاند و اگر هنوز عملی نشده اند یا از این جهت است که هنوز ناشناخته مانده اند، یا به این دلیل است که کسی به آن ها عمل نکرده است»
. خلاصه کافی است « دهان باز کنید و کبک های سرخ شده و بریان اصول ازلی - ابدی را ببلعید تا جهانی آراسته و پیراسته و از هر نظر باب طبع پدید آید و به شما چشمک بزند». اتوپینیست ها همگی از این نوع نقادان ساده لوح هستند که اگر چه تلاششان برای گذر از واقعیت زشت و حقیر و رسیدن به سطح متعالی آرمان های فراباشنده و تصورات زیبا شرافتمندانه است و ارزش بس والای انسان دوستانه دارد، ولی ا ز نظر میزان تاثیر بر واقعیت عینی، کم ارزش و سطحی است. تروریست ها، آوانتوریست های انقلابی، و آنارشیست ها از نمونه های چنین نقادان و اتوپینیست های سده های نوزده و بیست میلادی هستند

شکل دوم- این نوع نقد عملی، خود سیستم واقعیت را مورد بررسی و انتقاد قرار می دهد و گذشته و حال و سیر تاریخی آن را به دقت و به طور علمی مورد مطالعه قرار داده و آینده آن را از درون مجموعه شرایط کنونی اش جستجو کرده و زمینه های مناسب ذهنی برای تحقق امکانات عینی مثبت و رشد یابنده را فراهم می آورد و برنامه های دوربرد و کوتاه برد مبارزه در جهت دگرگونی واقعیت را ترسیم می نماید و اینجا دیگر در آستانه تغییر واقعیت قرار گرفته و تمام توانایی و ظرفیت فعال خود را به ثمر رسانیده و بقیه کار بر عهده خود واقعیت است: زایش نو و میرش کهنه این مرحله نقد عالی ترین مرحله نقد و والاترین تجلی کارایی و توانایی اندیشه و تفکر است، و در این مرحله است که نقد و تفکر انتقادی، در واپسین تجلی، توانایی پاسخ نظری دادن به تغییر واقعیت را در خود دارد. این نقد « انتقادی است که در حین گلاویز شدن روی می دهد، و در گلاویزی مساله این نیست که حریف، حریفی نجیب، همزور و جالب است یا نه، بلکه مساله این است که ضربه های کارساز و مهلک بر حریف فرود آید... باید مناسبات منجمد را، از راه نواختن ساز خودش ، به رقص در آورد. باید محرکان تاریخ را از خودشان به وحشت انداخت تا از این راه جسور و بی پروا شوند. به این ترتیب است که ا نسان نیازمندی ناگزیر تاریخ را ... ارضا می کند و نیازمندی تاریخ آخرین حجت ارضای این نیازمندی هاست .
در اهمیت موثر این نقد چنین گفته شده است: « نزدیک خلق، تئوری تا آن جایی تحقق می یابد که بیانگر نیازمندی های او باشد .
نقد در این شکل خود ، از بزرگ ترین دستاوردهای فکری بشر است و خود محصول کوشش های سترگ اندیشه بشری در طول تکامل تاریخی و تاریخ تکامل خود، و هم چنین زاده شرایط اجتماعی - اقتصادی خاص و درجه ای معین از تکامل نیروهای مولد و قوای فکری است،به طور کلی، و در یک نگاه، نقد اگر بخواهد به وظایف خود ، پیگیر و کامل وفادار بماند و تنها به تفسیر جهان قناعت نورزد بلکه جسورانه به تغییر آن نیز بیندیشد، باید از مراحل زیرین بگذرد:
نخست باید « عقبای حقیقت» را تمیز دهد ، بعد آن را به پایه های واقعی و عینی اش ترجمه کند ، سپس به سمت « حقیقت دنیا» نشانه برود و زمینه استقرار آن ر ا فراهم آورد، یعنی « عقبای حقیقت» را نابود کند.چنین نقدی دارای چه ارزشی است؟

از آن جهت که می تواند پایه ها و زمینه های مناسب تغییر واقعیت را در جهت تکامل آن فراهم کند ، و می تواند هنگامی که فراگیر شد به صورت نیروی مادی در آید و ماشین تغییر جهان را به پیش براند در خور « ستایش» است و از آن جهت که به تنهایی قادر به فیصله بخشیدن به کار دگرگونی جهان نیست و بدون پراتیک فعال، زنده و عامل، کارش از پیش نمی رود و نه « اسلحه انتقاد» و نه «انتقاد اسلحه» هیچ یک « خود اسلحه» نیستند، و از آن جهت که کار دگرگون سازی جهان در تحلیل نهایی و مرحله واپسین با عمل دگرگون ساز است، نه با اندیشه تحول آفرین یا انتقاد دگرگون ساز، در خور « نکوهش» است : چنین است « ستایش» و « نکوهش» نقد.
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
بیا کین داوری ها را به پیش داور اندازیم
November 2nd, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان